سوکوکو پارت ۶

موری : هیروتسو سان لطفا یه نامه برای رئیس اژانس ببر یک دعوت نامه برای صحبتی کوتاه
هیروتسو : بله رئیس

فلش بک

ـ خب پسر جون وقتشه وارد عمل بشی
پسر بچه با نگاهی مصمم سرش رو تکون میده و شمشیرش رو توی غلاف میکنه و لباس هاشو میپوشه و نقابش رو میزاره و میره به سمت شهر
ماه کامل بود و نسیم سردی میوزید پسر نقابدار بین سایه ها راه افتاده بود

فلش بک
ساعت ۲:۵۸ دقیقه شب ، جلسه :

موری : خب دوباره همدیگرو دیدیم
موری پوزخندی میزنه و با چشمان درخشانش نگاه میکنه
فوکوزاگاوا : برو سراغ اصل مطلب
موری : اوه خب هرطور که راحتی موضوع درباره پرونده جدید شماست
فوکوزاگاوا : پرونده جدیدمون ؟ گم شده ها و قتل های نامعلوم ؟
موری : بله همون پرونده
فوکوزاگاوا : این موضوع چه ربطی به شما داره
موری : خیلی هم ربط داره چون یک سری از افراد ما هم ناپدید شدن
فوکوزاگاوا : که اینطور پس حالا هردو سازمان باهم مشترکن
موری : میخوام یک اتش بس کوتاه داشته باشیم تا مشکلاتمون رو حل کنیم
فوکوزاگاوا : خب اگر راست بگی قبول میکنم

فلش بک ویو چویا :

داشتم توی خیابون قدم میزدم وویی هوا سرد شده بود ای کاش ژاکتم رو میپوشیدم تو فکر سرد بودن هوا بودم که چشمم به یه نفر افتاد توی تاریکی خوب دیده نمیشد رفتم نزدیک ...دازای بود اهی کشیدم دلم نمیخواست دعوا کنم
چویا : هوی دازای
دازای : چویا ؟ تویی ؟
چویا : پس میخوای کی باشه ؟


ادامه دارد .....
دیدگاه ها (۵)

وقتی من و دکو دعوا داریم

دخترا و پسرای اوتاکومون اعلام حضور کنن

درخواستی نقاشی ارن انجام شد ☺️

سایه های عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط